جدول جو
جدول جو

معنی غلط گویی - جستجوی لغت در جدول جو

غلط گویی
(غَ لَ)
غلط گفتن. نادرست گفتن. رجوع به غلط شود
لغت نامه دهخدا
غلط گویی
غلط گفتن خطا گویی
تصویری از غلط گویی
تصویر غلط گویی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلط گیر
تصویر غلط گیر
آنکه غلط های یک متن چاپی را اصلاح می کند، نمونه خوان، آنچه با آن غلط های یک متن را اصلاح می کنند مثلاً لاک غلط گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیب گویی
تصویر غیب گویی
غیب گفتن، خبر دادن از اسرار و امور نهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلط گیری
تصویر غلط گیری
شغل و عمل غلط گیر، گرفتن غلط در نوشته یا گفتۀ کسی
غلط گیری کردن: تصحیح کردن غلط های متن چاپی
فرهنگ فارسی عمید
(بُ بُ لَ / لِ گَ)
غلطگوی. رجوع به غلطگوی شود
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
غلطگوینده. آنکه غلط و نادرست گوید: مغلاط، بسیار غلطگوی و غلطکن. (منتهی الارب) :
ای طبیبان غلطگوی چه گویم که شما
نامبارک دم و ناسازدوائید همه.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 420)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ کُ نَنْ دَ / دِ)
ناقد. نقدکننده، مصحح. تصحیح کننده. آنکه نوشته و گفتۀ دیگران را تصحیح کند
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بدگویی و بدسخنی. تلخ گفتاری. عمل تلخ گو:
چون بحر کنم گناه شویی
امانه ز روی تلخ گویی.
نظامی (لیلی و مجنون ص 42).
رجوع به تلخ گو وتلخ گفتاری و ذیل تلخ رویی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ول گویی
تصویر ول گویی
عمل ول گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط گیر
تصویر غلط گیر
ویراستار آنکه نوشته و گفته دیگران را تصحیح کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصحیح نوشته یا گفته کسی. یا غلط گیری کتاب یا مقاله. اغلاط چاپی کتاب یا مقاله را روی اوراق نمونه مطبعه تصحیح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط نویس
تصویر غلط نویس
کسی که در نوشتن سهو می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط گیری
تصویر غلط گیری
تصحیح نوشته یا گفته کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیب گویی
تصویر غیب گویی
خبر دادن از رازهای پنهان
فرهنگ فارسی معین
پیش بینی، پیشگویی، فالگویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آلو ترش، اگو
فرهنگ گویش مازندرانی